گل پسرا قند عسلاگل پسرا قند عسلا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 27 روز سن داره
بابا سعیدبابا سعید، تا این لحظه: 40 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره
مامانمامان، تا این لحظه: 37 سال و 10 ماه سن داره

سه قلو ، قند عسلا گل پسرا

محبت ارشیا که گل کنه

دیشب ساعت 10 شربت دادم ساعت 11 هم شیرموز خوردین و من توی اتاق دیگه با بابا صحبت می کردم که دیدیم خونه ساکت شده .  آمدم دیدم ارشیا و ارسلان خوابیدن اردلان هم در حال نقاشی اما روی سر ارشیا و تشک اونم با شیرموز ته شیشه. ارشیا را تمیز کردم اردلان را می خوابوندم که ارسلان بیدار شد و گریه کنان من را پیدا کرد و بغلم خوابید. ساعت 12 با بابا داشتیم توی اتاقتون بهتون سر می زدیم که یک دفعه سه تایی بیدار شدین و گریه کردین منم رفتم شیر درست کردم و بابا هم شما را آروم کرد و ارسلان هم دنبال من آمد آشپزخانه. بابا فرستادم بخوابن. اما ارشیا اجیر شد یکبار که قبل از شیر خوردن توی همه خونه دوید و خندید و بعد شیر خورد. اردلان خوابش برد ارسل...
19 آبان 1393

بخواب پسرم

سه شب هست که دیگه طاقتم را تمام کردین. امان از تنهایی. همتون دوست دارین روی پام بخوابین . ارشیا با سر می زنه به کسی که خوابیده تا بیاد پایین خودش زود بیاد روی پام بخوابه. اردلان میاد روی کسی که روی پام خوابیده دراز می کشه ارسلان هم اگه کسی روی پام باشه به بغل اکتفا می کنه فقط باید یک جوری حسم کنه. چون همه با هم بیدار می شین همه با هم خوابتون می گیره .  اول پتو پیچ را امتحان کردم تا زود خوابتون ببره به بقیه برسم اما دو روز بیشتر جواب نداد.چهار شب پیش دو شب بود که تا ساعت 2.5 حتی 3.5 بازی می کردین و بابا از صدای شما خوابش نمی برد . آخه بابا باید ساعت 6.5 بیدار شن و آماده رفتن به سر کار. سه شب هست که دوباره دیفن هیدرامین می خورین ...
19 آبان 1393

خوشحالم

خیلی خوشحالم که اینقدر دوست خوب توی وب دارم. حالا هی دلم می گیره که مورد عنایت دوستا قرار بگیرم همتون دوست دارم و از محبتتون ممنونم. من یک مادر غمگین نیستم و مدام با بچه هام بازی و خنده دارم . کم پیش میاد بد اخلاقی کنم اونم وقت خستگیهام هست. گاهی اونقدر خسته می شم که می گم تو را خدا اذیت نکنین. اما از حق نگذریم بچه ها اگه یک دونه بودن حقیقتا آروم هستن حتی همین الآن هم که سه قلو هستن حرف گوش کن هستن فقط طفلی ها توی این چهار دیواری حوصلشون سر میره که سرتق بازی در میارن . هیچ کس هم حاضر نیست با ما بیاد بیرون برای همین اگه قرار باشه پارک هم بریم کلی باید باباشون را راضی کنم و می گم من دو تا نگه می دارم شما یکی اما همیشه برعکس میشه خوب ...
16 آبان 1393

عاشورا

بازم عاشورا آمد و ما باز خونه نشین بودیم.  طبق سال گذشته رفتیم خونه مامانه تا بابا برن مسجدی که سالها می رفتن و عزا داری می کردن. بچه های ما رقاصن اما بهشون سینه زدن را یاد دادم و هر وقت که صدای حسین می شنون سینه میزنن اما با قر. خدا می دونه نادونن. من هم مثل همیشه توی خونه تنهایی بچه داری می کردم. چقدر دلم لک زده بود برای روضه عزای سید شهدا(ع) و فرزند فاطمه زهرا(س). خدا عزاداریهای همه را قبول کنه. اینم از عکاسی بابا و طبق معمول ارشیا همکاری نکرده بود.   ...
16 آبان 1393

پاسخنامه

سلام به همه دوستان و کسانی که ما را مورد عنایت و لطفشون قرار دادن. از همه ممنونم که برامون نظر هم می نویسین از این وقتی که می گذارین می فهمم که براتون مهم هستیم و این به من انرژی می ده و از احساس تنهاییم به صورت قابل توجهی کم می کنه. دوستانی هم هستن که سوالاتی دارن و من متأسفانه فرصت پاسخشون را پیدا نکردم. اولین سوالی که یکی پرسید و خیلی ها نپرسیدن این هست که آیا من به طور طبیعی سه قلو باردار شدم؟ باید در عین نا باوری بگم بله. عنایت پروردگارم هست. البته در خانواده هامون سابقه دو قلو نداشتیم اما همانطور که می دانید سه قلو و کلا تعداد فرد بیش از یکی کمی نادر هست. خسته می شم اما لحظه از نظرم یا فکرم نمی گذره که ای کاش یکی داشتم...
11 آبان 1393

دندان نگیر

ارشیا هم گاز گرفتن یاد گرفته اما خداییش گوشت تن آدم آب نمی شه خیلی آروم گاز می گیره. اما اردلان و ارسلان انگار می خوان گوشت آدم را بکنن و تف کنن. یکی از دوستان در نظرات مطلب "گاز نگیر" نظری داده بودن: گفتن دوقلوهاشون همدیگه و دیگران را گاز می گرفتن ایشون هم همیشه حتی در حین بازی و کشمکش به بچه ها می گفتن دندان نگیر و خوب جواب گرفته بودن اما بچه های من که جواب ندادن به این کار که همدیگه را تقریبا جویدن. البته وقتی من این حرف را می زنم بچه ها دیگه دندان نمی گیرن اما گاهی مجبورم  جیغ هم بکشم تا مانع بشم ولی وقتی نباشم...  به ترتیب تولد : ارشیا ، نمی دونم چطور گاز گرفتن شاید هم با ناخن باشه آخه بچه ها ج...
8 آبان 1393

میمون دست دراز و پادراز

سلام به همه دوستان. غیبت موجه دیگه . بچه ها بدجوری مریض شدن ارشیا وضعیتش جوری بود که آبریزش و تب و سرفه و عطسه نداشت اما مدام می خوابید یک ساعت بیدار بود یک ساعت می خوابید. بغلشم که می کردم نخوابه از بغلم خودش را می نداخت پایین و یک کنج گیر می آورد و می خوابید.اونم یک خواب واقعی و عمیق نه از روی حال نداری. نگرانش بودیم که با باباسعید رفت دکتر گفتن سرماخوردگی هست از تنقیه و جوشونده تا داروهای دکتر همه کار کردیم که خدا را شکر رو به بهبود هستن. اردلان را خوابونده بودم ؛ برم بقیه را بخوابونم که هی نق می زد، اینجا بود که دوستش میمون عزیز به دادم رسید.  روزها وقتی خیلی بهم می چسبند و کلافم می کنن می شینم و می گم میمونت را بیا...
8 آبان 1393

زبان بی زبانی

بابایی بچه ها را خیلی دوست دارن اما بچه ها یکمی غریبیشون می کنه تا اینکه بابای رو بدن و باهاشون بازی کنن نتیجه اش این میشه که وقتی خسته از سر کار میان و می خوان نهار بخورن محبت ارشیا گل می کنه و از اول تا آخر نهار بابایی می خواد روی پاشون بشینه . شب هم که با زبان بی زبانی و در سکوت و صبر بابایی کاری می کنه که هیچ کس حتی مامانه نمی تونه . خیلی قشن ماشینش را میاره پشت به بابایی جلوی مبلی که نشستن پارک می کنه و سوارش می شه و هی با خجالت و خواهش به بابایی نگاه می کنه   دومین لبخند و نگاه کار خودش را می کنه بابایی بلند می شن و دور تا دور خونه خم با کمری که دیسکش عمل شده ارشیا را هول می دن.  آخ که بلایی مادر. ...
1 آبان 1393

14 ماهگی

الآن که 14 ماهگی بچه ها تمام شده بچه ها تمام اعضای بدن مثل شکم و دست و پا و سر را می شناسن و وقتی میگم شکمت کو لباسشون را می زنن بالا و می زنن روی شکمشون. اوایل که یاد گرفته بودن یک بار که زیرپوش بادی تنشون کردم شکمشون را گم کرده بودن اما فقط ارسلان هست که همه اعضا را نشون می ده اونم فقط به من هنوز باباشون موفق به دیدن این موفقیت نشده. حدود دو ماهی هست که دست دادن را یاد دارین اما تازگی به بقیه دست می دین و ارشیا از همه بهتر معنی دست بده و یا الله را می فهمه اما جدیدا هست که به هم دست می دین و دست همدیگه را تکون می دین و لذت می برین. ارشیا هر وقت خوابش میاد میره توی اتاقشون روی تشک خودش دراز می کشه و می خوابه قالبا هم به شکم و گاهی...
1 آبان 1393

وااااای پیر شین

کلمه ای که من خیلی استفاده می کنم وقت شیطنت بچه ها ... واااااااااااااااای پیر شین مامان  البته با حرص و عشق نه با عصبانیت. ارسلان خیلی سرتق شده و لجباز و تنها راه برای منصرف کردن از کاری که می کنه پیشنهاد یک کار جالبتره. ارشیا خیلی شیطون شده و با  کارهایش را پیش می بره انگار می دونه من عاشق صدای خنده هاش هستم. اردلان کلا آرومه و از شیطنت داداشهایش طبعیت می کنه و نگاه می کنه اونا چی کار می کنن. گاهی دلم می سوزه براشون که اوقات خصوصی و مکان خصوصی ندارن . یه وقتهایی یه خنزلی پیدا می کنن و می خوان باهاش سر گرم بشن اما داداشای دیگه کنجکاو می شن و ازش می گیرن و حرصش را در میارن. یک وقتهایی هم سر هر چیزی که دارن کشمکش ه...
1 آبان 1393